هر چه بادا باد



           
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 7:27
حامد امین



           
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 7:26
حامد امین



           
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 7:24
حامد امین
دوران سختی را
مانند یک ماشین شستشو در نظر بگیرید ...
زمانی پیچ تاب می خورید
و بدترین شرایط را طی می کنید
اما زمانی که بیرون بیایید

روشن تر و پاک تر از قبل خواهید بود .




           
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 7:19
حامد امین



           
جمعه 14 مهر 1391برچسب:, :: 17:30
حامد امین

هرچه شكفتم تو نديدي مرا

رفتي و افسوس نچيدي مرا 

ماندم و پژمرده شدم ريختم 

تا كه به دامان تو آويختم 

دامن خود را متكان اي عزيز 

اين منم اي دوست به خاكم نريز 

واي مرا ساده سپردي به باد 

حيف كه نشناخته بردي ز ياد 

همسفر بادم از آن پس مدام 

مي گذرم بي خبر از بام و شام

مي رسم اما به تو روزي دگر 

پنجره را باز گذاري اگر

پنجره را باز گذاري اگر



           
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 9:45
حامد امین

خــــواب دیــــدم دلت برام تنــــگ شــده بود
توی اون غربت چشمات دنیا بیرنگ شده بود
چرا اون قلب رئوفت از جنس سنگ شده بود
می دونم خیلی می ترسی دیگه از منم گذشته
می دونم بین دلامون آتش جنگ شده بود
حسودا دارن می خندن می گن که دیگه بریدی
عشق ما بین من و تو چقدر قشنگ شده بود
می دونم من و نمی خوای هیچ کسی منو نمی خواد
دلم از غرور عشقت نعشه بنگ شـــده بود
اون که روزی بیوفا شد حتی به خوابم نمی یاد
دلش از جور زمونه انگاری منگ شـــده بود
نمی خوای منو ببینی این مرام عاشقا نیست
دیدن این من معصوم واسه تو ننگ شده بود
تو از اون روزی که رفتی و منو تنها گذاشتی
سر و کار من عاشق تلفن و زنگ شـــده بود
تو برو منو رها کن ولی خب یادت بمونه
یه روزی این دل ساده با تو یکرنگ شــده بود



           
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 9:41
حامد امین

غریبی نکن گل مریمم به من تکیه کن
مسیحای تو پناه تو ام به من تکیه کن
تو کوران این زمستون غم به من تکیه کن
که خورشید این شب یخ زده م به من تکیه کن
غریبی نکن با این گمشده
اگه تو چشام
یه دنیا شبه
بذار گل کنیم
تو دستای هم
که تعمیدی
نگاه تو ام
من از شعله غریب نگاه
به تو پر زدم به گل خنده هات
کنار این شب نقره پوش
بمون با من و یه قهوه بنوش

غریبی نکن گل مریمم به من تکیه کن
مسیحای تو پناه تو ام به من تکیه کن

تو مرز غروب پریزاد نور به من تکیه کن
تو عطرت گمم گل پر غرور به من تکیه کن
غریبی نکن با این گمشده
اگه تو چشام
یه دنیا شبه

بذار گل کنیم
تو دستای هم
که تعمیدی
نگاه تو ام
پناهم بده تو شوق چشات
تو موسیقی قشنگ صدات
تو رویای تو شبام روشنه
یه حسی مثل عطش با منه



           
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 9:38
حامد امین

 

اون (دختر) رو تو يک مهموني ملاقات کرد. خيلي برجسته بود، خيلي از پسرها دنبالش بودند در حاليکه او (پسر) کاملا طبيعي بود و هيچکس بهش توجه نمي کرد.

آخر مهماني، دختره رو به نوشيدن يک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روي ادب، دعوتش رو قبول کرد. توي يک کافي شاپ نشستند، پسر عصبي تر از اون بود که چيزي بگه، دختر احساس راحتي نداشت و با خودش فکر مي کرد،  "خواهش مي کنم اجازه بده برم خونه..."

 

يکدفعه پسر پيش خدمت رو صدا کرد، "ميشه لطفا يک کم نمک برام بياري؟ مي خوام بريزم تو قهوه ام." همه بهش خيره شدند، خيلي عجيبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ريخت توي قهوه اش و اونو سرکشيد. دختر با کنجکاوي پرسيد، "چرا اين کار رو مي کني؟" پسر پاسخ داد، "وقتي پسر بچه کوچيکي بودم، نزديک دريا زندگي مي کردم، بازي تو دريا رو دوست داشتم، مي تونستم مزه دريا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکي. حالا هر وقت قهوه نمکي مي خورم به ياد بچگي ام  مي افتم، زادگاهم، براي شهرمون خيلي دلم تنگ شده، برا والدينم که هنوز اونجا زندگي مي کنند." همينطور صحبت مي کرد، اشک از گونه هاش سرازير شد. دختر شديدا تحت تاثير قرار گرفت. يک احساس واقعي از ته قلبش. مردي که مي تونه دلتنگيش رو به زبون بياره، اون بايد مردي باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئوليت پذيره... بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگيش و خونوادش.

مکالمه خوبي بود، شروع خوبي هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مرديه که تمام انتظاراتش رو برآورده مي کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقيق. اون اينقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ ميشه! ممنون از قهوه نمکي! بعد قصه مثل تمام داستانهاي عشقي زيبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختي زندگي مي کردند....هر وقت مي خواست قهوه براش درست کنه يک مقدار نمک هم داخلش مي ريخت، چون مي دونست که با اينکار حال مي کنه.

بعد از چهل سال، مرد در گذشت، يک نامه براي زن گذاشت، " عزيزترينم، لطفا منو ببخش، بزرگترين دروغ زندگي ام رو ببخش. اين تنها دروغي بود که به تو گفتم--- قهوه نمکي. يادت مياد اولين قرارمون رو؟ من اون موقع خيلي استرس داشتم، در واقع يک کم شکر مي خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراين ادامه دادم. هرگز فکر نمي کردم اين شروع ارتباطمون باشه! خيلي وقت ها تلاش کردم تا حقيقت رو بهت بگم، اما ترسيدم، چون بهت قول داده بودم که به هيچ وجه بهت دروغ نگم... حال من دارم مي ميرم و ديگه نمي ترسم که واقعيت رو بهت بگم، من قهوه نمکي رو دوست ندارم، چون خيلي بدمزه است... اما من در تمام زندگيم قهوه نمکي خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز براي چيزي تاسف نمي خورم چون اين کار رو براي تو کردم. تو رو داشتن بزرگترين خوشبختي زندگي منه. اگر يک بار ديگر بتونم زندگي کنم هنوز مي خوام با تو آشنا بشم و تو رو براي کل زندگي ام داشته باشم حتي اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکي بخورم.

 

 اشک هاش کل نامه رو خيس کرد. يه روز، يه نفر ازش پرسيد، " مزه قهوه نمکي چيست؟ اون جواب داد "شيرينه"

 



           
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 8:42
حامد امین

امروز  او هم پنجره اش را بروي من بست .

حالا تنها من ماندم و سايه ي بي قواره ي خودم كه او هم از من خسته تر و مجهول تر است .

شايد بايد باز هم صبر كنم تا پنجره اي كه براي من است و براي من ساخته شده ، او به رويم باز شود .

امروز كه گذشت .



           
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 23:1
حامد امین
درباره وبلاگ


كاش مي شد كه پريد ، كاش مي شد كه مثل جوجه اردك زشت ، قو شد يك قوي سپيد .
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هر چه بادا باد و آدرس humanrice.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 55
بازدید هفته : 299
بازدید ماه : 277
بازدید کل : 118929
تعداد مطالب : 318
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content